عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

مونا جونش.......باباجونش

    سلام تک ستارۀ مامان گل پسرم این روزا همه رو این مدلی صدا میزنی. مونا جونش ..... باباجونش ..... دایی جونش ..... خاله جونش الهی من قربون تو نفسم برم رهام جون دیشب خونۀ مامانم بودیم بابایی نبود شب خوابیدیم همون جا همسایه روبرویی چراغ تراسشون روشن بود نور مستقیم تو اتاق دایی جون بود (من و شما خوابیدم اتاق دایی جون)یه دفعه بلند شدی و گفتی همسایه   لفاً   برق و خاموش کنید رهام جون خوابیده ( همیشه به خودت میگی رهام جون) میام می زنمتا   دوتا دستاتو می کوبیدی بهم .بعد دیدی باز برق روشنه عصبانی بلند شدی با دست اشاره کردی گفتی همسایه چقد پرویی بق و خاموش کن بی ادب چرا پسرمو زدی (یه حرفایی م...
31 مرداد 1391

23ماهگي عشق من..........مسافرت يك روزه (ملاقات با طناز)

سلااااااااااااااااااااااااااااااام عشق من 23 ماهگيت مبارك نفس مامان اميدوارم هميشه تنت سالم و لبت خندون باشه(اين ماه يك روز جلوتر بهت تبريك گفتم چون فردا تعطيل وسركار نيستم تو فسقلي هم كه ماشاله نميزاري تو خونه چيزي برات بنويسم).رهام عزيزم ديگه تقريباً تموم كلماتو تكرار مي كني ويه جمله هاي كوچيكم مي توني بگي.خوشحالم خيلي خوشحالم بابت حضور زيباي تو تو زندگيم.....................  رهام جون ديروز يعني جمعه(12/03/1391)بعد از تقريباً دو سال رفتيم تهران طناز جونو ديديم (دختر دايي جون)كه به دلايلي با ما زندگي نمي كنه .با وجودي كه خسته شديم چون يك روزه بود و همش تو راه بوديم  ولي چون عزيزدلمونو ديديم خيلي خوش گذشت خيلي دو...
25 مرداد 1391

شیطنتای وروجکم

  سلام عزیزدلم رهام جون این روزا حسابی شیطون شدی واقعاً بعضی وقتا پیشت کم میارم نمی دونم چرا همه چی و پرت می کنی گلدون -کنترل-اسباب بازیات که هیچ کدوم و سالم نذاشتی دیروز که یه دونه از ماشین کنترلی بزرگاتو همچی با ضرب کوبیدی زمین که جفت چرخاش در اومد . ماشین شارژیتم اینقد کوبیدی به در و دیوار که کلی دیوارای خونه رو خراب کردی اینا بس نیست راه میری و میگی کالسک وبیارین لفاً میارمش برات با سرعت نور حلش میدی و می کوبی به در و دیوار و خلاصه نمی دونم در مقابل این کارات چه عکس العملی نشون بدم یکی از کارایی که می کنم بعضی مواقع جواب می گیرم اینه که میگم الان میرم خونه مامان پروین شما هم بدوبدو میای سمتم و میگی ببخشید...
25 مرداد 1391

ღ ღتولدت مبارک عشقم ღ ღ

    دوسال پیش چنین روزی چنین روز دل انگیزی رهام جونم دنیا اومد میون بچه ها اومد حالا که دوساله شده مثل گل لاله شده همگی بگید مبارک تولدت مبااااااااااااااااارک(این شعر و دوروز با رهام کارکردم حفظ شده خودش می خونه ) تولـــــــــــــــد تولـــــــــــــــد    تولـــــــــــــــدت  مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   رهام جووووووووونم       امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد   و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد ...
24 مرداد 1391

ღ ღعکسای تولد دو سالگی نفس مامانღ ღ

                               سلام دوستای گلم اول از همه می خوام ازطرف خودم و رهام  از تموم عزیزانی که پیام تبریک واسه رهام جون گذاشته بودن  تشکر کنم مخصوصا از پری جون که یه پست مخصوص تولد رهام گذاشته بود همین طور از مرضیه جون مامان زهرا جون  و الناز جون که تو پستاشون تولد رهامو مجددا تبریک گفته بودن تشکر می کنم  . از سیما جون مامان ریحان عسلی که دو تا عکس خوشگل واسمون آپلود کرده بود واز نسیم عزیزم مامی ملودی جون بابت کامنت های که واسمون گذ...
24 مرداد 1391

پيك نيك

  سلام نفس خوشگل مامان ديروز جمعه بود و با مامانم اينا  و خاله پرگل من رفتيم بيرون يكي از تفريگاههاي شهرمون(استخر عباس آباد) ما دير رفتيم و هوا داشت تاريك مي شد عكسات خيلي جالب نشد .پسر خوبي بودي و زياد اذيتم نكرديي البته كمك داشتم هم عمو سمباد(آقا سجاد شوهر پريسا جون) بود هم پريا جون(دخترخالۀ من كه شما عاشقشي)البته جاي بابايي خالي بود سر كار بود و نتونست ما رو همراهي كنه .در كل حسابي خوش گذشت بهت فسقلي من.تو شهر بازيش آهنگاي شاد پخش مي شد تو هم همش مي رقصيدي و به من مي گفتي مونا جون برقصيم .هر كي از كنارمون رد مي شد مي خنديد تو هم ول كن نبودي همش مي خواستي كه من باهات برقصم فك كنم ديگه بايد كمتر باهات تو...
4 مرداد 1391

شيطون شديااااااااااااااااااااا.................

عزيزدلم اين روزا راه ميري و ميگي شيطون شدياااااااااااااا  ...............هر چيزيم ميدم بخوري ميگي فعلاً كافيه الهي دورت بگردم كه اينقد قشنگ حرف مي زني.............. رهام جون پنج شنبه عصر با آقا جون و مامان پروين و خاله مرجان رفتيم كه مثلاً بريم باغ برا چيدن زردآلو و يه سر به باغ بزنيم تو مسير آقا جون گفت يه سرم مرغداري بزنيم رفتيم ديديم اي ول درختاي مرغداري يه عالمه زردآلو و گردو دارن كه فعلاً زردآلوها به درد ما مي خورد من بيشتر به خاطر شما راهي شدم كه برات لواشك درست كنيم خيلي دوست داري خلاصه حسابي اونجا با دايي جون تركوندي اول با سگ بازي كردي كه چقدم منو ترسوندي موندم چطور نمي ترسي من از 100متري هم نمي تونم نگاش كنم.بعدشم ...
1 مرداد 1391
1